" یه روز یه غریبه ای اومد به خونه ی شهریار. گفت آقای شهریار جای شما خالی خونه ی گلچین معانی بودیم، جمع شعرای شبه هندی بودن. مثل امیری و فلان و فلان، بعد شروع کرد بد و بیراه هایی که اونا به شهریار گفتن رو نقل کرد. شهریار هم سرشو پایین انداخته بود و گوشه ی لبش می لرزید. وقتی ناراحت می شد گوشه ی لبش می لرزید. من هم هی یه نگاهی به آقا می کردم که یک لحظه به من نگاه بکنه که بهش اشاره کنم که چرا جلوی پیرمرد این حرفها رو می زنی؟ . این فحشها و بد و بیراه ها را تو داری بهش می دی حالا. شهریار یه مرتبه سرش را بلند کرد .

{سایه با یک درد و معصومیتی نگاهمان می کند و لبخند تلخ‌ِ دلشکافی می زند. نمی دانم دارد حال و حالت شهریار را نشانمان می دهد، یا خودش اینطور متاثر شده. البته نمی که بر چشمش نشسته، حدس دوّم را تایید می کند}

گفت: سایه جان! تو که می دونی من جه عوالمی با رهی داشتم. بعد شروع کرد به تعریف کردن انگار که این فحش هایی که این بابا نقل کرده رو نشنیده اصلاً من چقدر با رهی دوست بودم،‌ چقدر دوستش داشتم. الآن هم دوستش دارم . هی گفت و گفت. اون بابام پا شد رفت. فردا که رفتم پیش شهریار دیدم این غزلو ساخته:

من چه دارم که شود صرفِ قمارم با تو

صرفه از دست نبازی که ندارم با تو

وقت آزاده به تشویش تبه نتوان کرد

من افتاده ی درویش چه کارم با تو

گر شبستان من ای شمع نیفروخته ای

بس بود خاطره های شب تارم با تو

نه گمان دار که پیرانه سرم عشقی نیست

تو بیا خوش! که همان عاشق زارم با تو

منم و دار و ندارم همه این ذوق و صفا

تو وفا کن که همه دار و ندارم با تو

شهریار آن نه که عهد تو فراموش کند

شهر گو زیر و زبر باش که یارم با تو

این عکس العمل شهریار بود. اون براش فحش پیغام داده بود،‌ شهریار غزلِ عاشقانه ساخته بود. قیمت شهریار به این چیزهاست . "

پیر پرنیان اندیش . در صحبت سایه  


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شيشه آسام پارس توليد پارتيشن و نرده شيشه اي دانلود انواع اهنگ و موزیک و موسیقی و نوا و صدا و فایل صوتی کلينيک کاشت مژه کامپک نگاره ی طوبی زیبایی ، دانایی ، نکویی Jonathan سیاست بی طرف قلب عقول پنجره ی چوبی